هلنا قشنگههلنا قشنگه، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

هلنا شعبانی *شیطون بلا*

اولین خاطره هلنا

تازه اسباب کشی کردم و اومـدم به ایـن دنــیا قــبلا یه خونه کوچــیک داشــتم.  البته خیلی ازش راضی بودم. از وقتی یادم میاد توی اون خونه زندگی میکردم.  اوایل ختــونه برام خـــیلی بزرگ و جـــادار بود و من توی اون روزها شـــناگر  ماهری بودم. اما کـم کـم جا برام کمتر شــد و سرگـــرمی من شد دست و پاهام که تازه کشفشون کرده بودم. همیشه یه عالمه صداهای جالب هم میومد " شرشر، گوپ گوپ ، شلپ شلپ" آخرش نفهمیدم این صداها چی بودن اما گاهی وقت ها که صــدای قار و قــور  میومد من هم کلافه بودم و توی دلم احساس بدی داشتم. کم کم مزه ها رو هم می فهمیدم اما انگار مامانم  دلش می خواست همه مزه ها  رو با هم بخوره ، آ...
7 مرداد 1392

بدون عنوان

به دلیل تقاضاهای زیادی که از طرف طرفداران هلنا به دستمان رسید باز هم چند تا از عکسهای جدیدش رو براتون میگذارم                                               ...
16 تير 1392

هنوز منتظر دردونه هستیم

               عید هم گذشت ... زیاد نتونستیم جایی بریم آخه برای من خیلی سخت شده که ماشین سواری کنم تازه سیزده به در هم رفتیم بالاپشت بوم خونمون. البته بگم دختر عمو و پسر عموهای بابا حمید هم تنهامون نگذاشتن بردیا و نیوشا هم روز سیزده با مامانشون اومده بودن تو رو ببینن. اما تو که هنوز نیومدی. من هم گفتم صبر کنن تا اول اردیبهشت که ایشالا دخترک گلم به دنیا بیاد و خونه رو با گریه هاش بزاره رو سرش.    راستی من و بابا حمید برات یه اسم خوشگل هم پیدا کردیم. امیدواریم که دوستش داشته باشی. هلنا: هلن (هلنا) دختر زئوس خدای خدایان یونان و لیدا (ملکه اسپارت) بوده...
24 فروردين 1392

سیسمونی دخترکم

بالاخره عکسهای سیسمونی رو گرفتم. البته هنوز 1 ماه مونده تا بیای اتاقت رو ببینی.  سال 92 (سال مار) هم شروع شد. سالی که قراره تو توی این سال به دنیا بیایی.   خیلی دوست داریم.                                                  سال 1392 رو تبریک میگم         ...
6 فروردين 1392

بردیا دوست کوچولوی تو

هفته پیش نی نی خاله لیلا (دختر عموی بابا حمید و دوست من) به دنیا اومد. و ما دیروز رفتیم  خونشون برای دیدنشون.     یه پسر ناز و مامانی به اسم بردیا. من و بابا حمید از دیدنش خیلی ذوق کردیم آخه خیلی وقت بود یه نی نی کوچولو ندیده بودیم. و هر دو داشتیم تو رو تصور میکردیم که وقتی به دنیا بیای و به روی ما سلام کنی قراره چه شکلی باشی. وای که دیگه طاقت ندارم و دلم میخواد خیلی زود بغلت کنم. آقا بردیا قراره دوست و همبازی تو باشه که هر وقت میریم لالون تنها نباشی پس تو هم سعی کن دختر مؤدبی باشی و همین که دیدیش تندی سلام کنی... آفرین به دختر گلم.       ...
26 اسفند 1391

سیسمونی

  تقریبا تمام وسایلت رو از خیابان بهار خریدیم. بابا حمیدت هم یه تاب برقی برات خریده که وقتی اومدی میتونی کلی تاب بخوری و کیف کنی.   در ضمن دست مامان آذی درد نکنه که برات سنگ تموم گذاشته      چون نزدیک عید هستیم دارم تو همین روزا اتاقت رو آماده میکنم    قول میدم همین که حاضر شد عکس بگیرم که برای دختر گلم  یادگاری بمونه ...     ...
12 اسفند 1391

دختر یا پسر؟

معلومه که فرقی نداره... اما مگه کنجکاوی ول میکنه... هر روز میگی پسره...؟ یا دختره...؟ هر لباس و وسیله خوشگلی میخوای بخری باز میگی پسره...؟ یا دختره...؟ اما بالاخره انتظار به پایان رسید.   من و بابا حمیدت پنجشنبه ٣٠ آذر که با شب یلدا هم مصادف بود رفیتیم پیشه خانم دکتر (سونوگراف) من و بابا هر کدوم یه حدسی زده بودیم اما آخر من برنده شدم. خانم دکتر گفت یه دختر ٣٥٠ گرمی داریم که صحیح و سالمه.     فیلمت رو توی مونیتور می دیدم داشتی حسابی شیطونی میکردی. اما تو عکس سونو انگار که ناز گرفتی خوابیدی. این طوری: وقتی از اتاق اومدم بیرون و به بابا ح...
12 اسفند 1391

شیطونی نکن مامانی

                                                             دردونه خوشگل ما ٢٥ هفته اش شده و همش داره شیطونی میکنه. گاهی ماهی میشه و سر میخوره ، گاهی هم اعصاب نداره مشت و لگد حواله من میکنه.  البته ما هم کلی ذوق میکنیم و اگه یه روز  دردونمون   تکون نخوره کلی نگرانش میشیم.   باز...
12 اسفند 1391

بدون عنوان

افتتاحیه ی رسمی وبلاگ دردونه ما   سلام به دردونه ی ما عزیزکم این وبلاگ رو برای شما ایجاد کردیم تا از اولین لحظه های با ما بودنت بنویسیم ولحظه لحظه لذت و شیرینی با تو بودن را برایت ثبت کنیم مینویسیم تا بدانی برای آمدنت منتظر بودیم و برای داشتنت چه کردیم بی صبرانه منتظرت هستیم منتظریم تا با آمدنت بهشت را زیر قدمهایم پهن کنی و لذت پدر و مادر بودن را به ما بچشانی     دوسِت داریم عزیزم ...
12 اسفند 1391